-آقای قاضی قبول نیست، این بی ناموس ها دیشب نگذاشتند من بخوابم؛
+بی ناموس خودت هستی مردک لنگ دراز گردن زرافه ای، خوب کردند شما به چه حقی در گروه آنها قرار گرفتی؟ تو مگر هم قد و قواره ی آنها هستی، آنها فقط دوست دارند با هم قد خودشان بازی کنند و ببرند یعنی با صد و نود سانتیمتر قد و هشتاد و پنج کیلو وزن این را نمی توانی در مغزت فرو کنی؟
-ولی آقای قاضی اینها برای من کری می خوانند و عکس مرا روی آن مرد داعشی فوتوشاپ می کنند و چرت و پرت می گویند اینها خیلی به حاشیه اهمیت میدهند اینها از اصل مطلب گریزانند؛
+باز تو حرف زدی؟ خودت را نگاه نکن که در مملکت استعمارگران متولد و بزرگ شدی، تا بحال زیر بار استعمار جایی بوده ای؟ اینها خیلی وقت است که مستعمره هستند، نه لباس پوشیدنشان دست خودشان است نه اختیار حیوان خانگی خودشان را دارند، نه حق استفاده از وسیله های بدیهی ارتباطی، نشستند پیش بینی می کنند مگر قرعه بنامشان در بیاید و معجزه ی زندگیشان رخ بدهد، نه جایی برای امیدواری، نه پشتوانه ای برای آسایش، نه قلبی برای تپیدن و نه میدانی برای تخلیه ی این حجم از اندوه و استرس، میمردی، جانت در می آمد یک امشب را به آنان مرحمتی مینمودی شل می کردی تا اینها همه ی این حجمه از خشم و دو گانگی و اضطراب را در قر های کمرشان خالی کنند؟
-ولی آقای قاضی آنها تحت هر شرایطی اعم از برد و باخت و مساوی قر کمر می دهند، چه فرقی دارد؟
+نمی فهمی دیگر ابله، نمی فهمی...