میدانید من هر روز در هنگام ظرف شستن و در هنگام حمالی و در هنگام بازی کردن با مبایل و در هنگام چک کردن تلگرام و در هنگام رفت و آمد با بی آر تی و در هنگام درس گوش دادن سر کلاس و در هنگام سر و کله زدن با اطرافیانم خیلی چیز ها در ذهنم می گذرد که دلم می خواهد بیایم و بنویسم و کشش بدهم و با کلمات بازی کنم و الکی مثلاً خالی بشوم، ولی نمی دانم چرا همه ی آنچه در ذهنم می گذرد دیگر مثل قدیم ها تایپ یا نوشته نمی شود و این شاید خیلی خوب نباشد و من خیلی در حال پیر شدن زود رس و روزمرگی بیش از حد شده باشم.
و همش یک ندایی بیاید در گوشم بگوید که نگذار ذهنت و حرکاتت یکنواخت شود گلِ من و نگذار دیگران دوستت نداشته باشند گلِ من و نگذار همه با تو در بیفتند گلُِ من و نگذار تو را منزوی و نچسب بخوانند کُلِ شهر.
شاید من هم باید مأمور سازمان جهانی سلامتی میشدم و از این آمار ها در می آوردم!