نمیدونم گل زده بودم...

یک کفش زمستانی دارم که به حدی قشنگ است و ساده که با همه لباسهایم میپوشم

از آن کفش از همان مدل از همان رنگ دو تای دیگر سفارش دادم

خیلی مسخره است و یک انسان عادی این کار را نمیکند ولی خب من یک آدم عادی نیستم و یک انسان غیر معمول و غیر عادی هستم

مامانم می‌گوید که چقدر رنگ صورتی به من می‌آید

مامانم مریض است بابایم مریض نیست ولی خیلی هم سالم بنظر نمیرسد

یکی از بچه های دانشگاه که 7 ماه از من کوچکتر است به من ابراز علاقه کرده است حالم را بهم می‌زند ولی در کمال تعجب به او نه نگفته ام

حال بدم را فقط خودم میتوانم درک کنم

دلم می‌خواهد یک سایتی را پیدا کنم تا از خودم در همین رنگ و همین مدل چند تایی سفارش بدهم تا آنقدر تنها و عجیب و نادخ به نظر نرسم

۳۰ آبان ۹۹ ، ۲۰:۱۴
سین الف

از تو کجا گریزم؟ قسمت دوم

برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
۲۵ آبان ۹۹ ، ۲۳:۲۴
سین الف

انفجر ینفجر انفجار

یک قسمت از گیم آو ترونز هست (دقیق یادم نمی آید فصل چهار یا فصل پنج  و متاسفانه نت ندارم تا دقیقش را بگویم) که دو نفر با هم مبارزه می کنند در پایان مبارزه یکی از دو نفر زخمی میشود و روی زمین می افتد و شخص دوم بالای سرش کُری می خواند و راه می رود و در همان حین شخصی که ظاهراً زخمی شده ناگهان وی را روی زمین می اندازد دستانش را دو طرف سرش می گیرد انگشتان شصتش را درون چشم های او می کند و آنقدر سرش را فشار میدهد تا مغزش منفجر می شود و میمیرد، بنده و شما تا همان حد زخمی شدیم باشد تا روزی برسد و بلند شویم و مغز همه شان را منفجر کنیم.

بماند یادگاری در ساعت پایانی اول آذر ماه سال نود و هشت شاید زنده بودم و منفجر شدنشان به دستان خودم رقم خورد...

۰۱ آذر ۹۸ ، ۲۳:۴۳
سین الف

منحنی قلب من تابع تحمیل توست...

یک سری استاد بودند (که البته من هیچ وقت نداشتم) که مثلاً وقتی یک ربع دیر می کردند می گفتند ببخشید من فقط یک ربع دیر نکردم من یک ربع ضربدر تعداد دانشجویان این کلاس دیر کردم ...

چقدر شبیه اتفاقات این روزهاست که طرف یک هفته اینترنت را قطع نموده و میفرماید ما جریمه قطعی آنرا روی بسته ها حساب می کنیم، از آنجایی که من خار و مادر ریاضی ام و یک زمان دانشجوی رشته ی ریاضی بودم کاش آنجا می بودم و میگفتم تو یک هفته ی ضربدر هشتاد میلیون ضربدر یک مبلغی به ریال و ضربدر عمر ما هدر دادی.

البته الآن که فکر می کنم قطعی اینترنت اصلاً تحمیل نشد و حتی باعث شد من بیشتر به خانواده ام توجه کنم و دائماً پیششان باشم و اقوامم را دریابم و همه چیز خوب شود و اصلاَ مهم نیست که دارم از برنامه نویسی ارتزاق میکنم و این ضرب و تقسیم ها همش چرت و پرت است و حتی شاید باعث شد ما یک سفر به کره ی شمالی برویم و گردشگری اگر همین چیزها نیست پس چیست؟

۰۱ آذر ۹۸ ، ۱۴:۴۵
سین الف

چشم ما روشن

میبینم که اینترنت را ملی کردند و ما هم داریم با آزادی تمام و بدون هیچ دیکتاتوری زندگی می کنیم و مینویسیم و کیف دنیا را می کنیم...

حتی اگر الآن در این وبلاگ بنویسم مادر همه شان خراب است و انشالله نسلشان برداشته بشود و همه شان بی تربیت و بی شخصیت اند و قص الی هذا باز هم کاری با کار من ندارند کما اینکه امروز با اتوبوس از کنار گشت و یگان ویژه شان رد می شدیم و زیر لب فحش میدادیم و نگاه چپ می کردیمشان و آب از آب تکان نمی خورد از بس که این ربات های چیز ببخشید آدم های تربیت شده ی شان عواطف انسانی دارند و هیچ چیز در آن ها کشته نشده...

بنده به شخصه همه ی آن ظلم ها را تحمل می کنم و تازه  تا بنزین ۵ هزار تومانی هم جا دارم و دردم نمیگیرد ولی صبر می کنم و تحمل می کنم تا آقا با شمشیر و اسب سفیدش ظهور کند و بیاید نجاتم بدهد... 

۲۶ آبان ۹۸ ، ۱۷:۴۸
سین الف